دلسا یه دونه مامان و بابا

  ادامه مطلب   سلام بر همه  عیدتون مبارک باشه دلسای خوشگلم عید تو هم مبارک عزیز دلم آرزوی بهترینها رو واست دارم   روز زن و روز مادر مبارک این دسته گل زیبا هم کادوی امین و دلسا جونم دستتون درد نکنه الهی که همیشه بخندی  روز 4 فروردین رفته بودیم بناب خونه اقوام مامانمون واسه عید دیدنی خونه دایی حمید بودیم این عکسو  انداختیم     عکسای بالایی رفته بودیم خونه خاله آرزو عید دیدنی دلسا و  آوینا و هستی دختر عموی آوینا مشغول شکلات خوردن بودن تعطیلا...

  ادامه مطلب   دختر گلم سومین چهارشنبه سوری زندگیت مبارک باشه عزیزم امیدوارم  همیشه شاد باشی.امسال چهارشنبه سوری خونه آتا جون بودیم من و  خاله آرزو شام درست کردیم و کنار هم بودیم شما و آوینا هم کلی بازی کردین  و خوش بودین   دلسا و آوینا مشغول تماشای ترقه بازی هستند به خاطر اینکه هوا سرد بود دخترای گلمون رو بیرون نبردیم پنجشنبه آخر سال هم مثل همیشه من و خاله آرزو رفتیم سر مزار مادر عزیزمان که خیلی زود از پیشمون رفت   ...

امسال تولد 29 سالگیم مثل همیشه سه تایی جشن گرفتیم ولی با یک روز تاخیر چون امین با یه روز تاخیر کیک تولدمو خرید اونم چه کیکی 9بهمن که تولدم بود امین آقا کلا یادش رفته بود دست خالی اومد خونه بعد اینکه یادش انداختم فرداش دست پر اومد خونه با یه عطر و کیک باب اسفنجی منم تشکر فراوان کردم گفتم کیک باب اسفنجی رو واسه پسر کوچولوهاا میخرن نه واسه خانووووم 29 ساله خلاصه فقط دلسا با کیک کلی حال کرد... کیک خوشمزه ای بود دستت درد نکنه امین جان   ...

سلام بالاخره آوینای خوشگلمون دندوناشو در آورد و به همین مناسبت خاله آرزو جشن دندونی خیلی خوشگل واسه آوینای خوشگل گرفت.مبارکت باشه آوینای گلم مروارید های خوشگلت   ...

امسال سال خوبی بود واسم و یکی از اتفاقای خوبشم خریدن خونه بزرگتر بود.مبارکمون باشه 10دی اسباب کشی کردیم خیلی خوشحال بودم از این بابت بعد 4 سال خونه ای که خودم انتخاب و پسند کرده بودمو خریدیم.ایشالله اتفاقهای خوب خوب واسمون بیفته ...

سلام دختر شیرین تر از عسلم سومین یلدای زندگیت مبارک باشه عزیز دلم امسال شب یلدا با لباسهای هندونه ای که واست بافته بودم و با یه پیرهن قرمز که دوخته بودم بردمت آتلیه که بر عکس دفعه قبل خیلی همکاری کردی و اصلا نمیشد که راضیت کنم که بریم خونه شب یلدا هم خونه آتا جوون بودیم واسه دلسای گلم از همه بیشتر خوش گذشت تو عکسای بالایی از آتلیه داشتیم میرفتیم خونه آتا جون عزیز دلم ایشالله عمرت و روزهای خوبت مثل شب یلدا باشه   ...

این روزها که من و دلسای خوشگلم درگیر سرماخوردگی شدیدی بودیم و دو بار هم دلسای نازم رو بردیم دکتر و زندگیمون شده بود دوا و آمپول و... بعد یکم بهبودی از این لوازم پزشکی های پلاستیکی برا بازی بچه ها واسه دلسا خریدم که باهاشون بازی کنه و ترسش از آمپول بریزه چون خیلی ترسیده بود دختر نازم و چند تا عکس از دکتر بازی دلسا   ...

تو عکسای پایین نوه های عمه منیژه اسرا و حسناو آوینا و دلسا تو خونه آتا جون   ...

تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگیت را تبریک میگویم تولدت آدین زنذگیم باد...   24 آبان تولد بابا امین بود مثل سالهای گذشته جشن تولد کوچولوی سه نفره گرفتیم و دلسا خانوووم گلمون که این روزا اصلا حال خوشی هم نداشت (به خاطر سرما خوردگی شدید که هر دو تامون گرفتارش بودیم)منتظر تا بابایی بییاد خونه و واسش تولد بگیریم   ...