دور همی
فامیلای ما قرار گذاشتن ماهی یه بار خونه یکی جمع شیم و دلخوش باشیم نفر دوم هم طبق قرعه کشی افتاده بود به اسم من.و خیل خیلی هم خوب بود و خیلی خوش گذشت نفر سوم هم خونه دختر عموم بودیم که تولد پسرشم بود و خیلی خوب بود 9 آبان ماه هم ظهر بود و تو خونه نشسته بودم و اصلا حوصله هیچی رو نداشتم دیدم آیفون به صدا در اومد رفتم دیدم دوستم مهسا با دختر گلش سلدا اومدن از بناب خیلی خوشحال شدم و با هم ناهار رفتیم بیرون عکس پایین هم مربوط به دورهمی مون توخونه ندا دختر عمم که بهمن ماه خونشون بودیم ...
نویسنده :
مامان صفا
22:04
بازار گردیمون
از آنجا که بابا امینخیلی به بازار سرپوشیده تبریز علاقه مند روزای جمعه اگه جایی پیدا نکنیم که بریم زودی میریم بازار و عکسای مربوط گویای حال ...
نویسنده :
مامان صفا
14:01
خاستگاری تا عقد دایی بابک
محرم96
شاهگلی شهریور 96
دلسا خانومهمیشه وحشت از شهربازی داشت ولی چند روزی بود هی میگفت شهربازی.شهربازی نمیدونم چظور یه دفعه ای به شهربازی علاقه مند شده بود چون دفعه پیشم تو باغلار باغی فقط گریه کرد ولی اینبار مگه دست بردار بود خلاصه که با گریه آوردیمش بیرون البته عکسا تار افتادن تو خیلی از دستگاهها هم عکس ننداختم ...
نویسنده :
مامان صفا
13:35
آبشار شبستر
یه روز خوب با خانواده بابا یی رفته بودیم شبستر بعد ناهار رفتیم یکی از روستاهای شبستر که آبشار خیلی زیبایی داشت ولی اسمش اصلا یادم نمونده وصعب العبور هم بود عالی بود ...
نویسنده :
مامان صفا
13:19